Showing posts with label عمر. Show all posts
Showing posts with label عمر. Show all posts

Monday, July 7, 2008

عمر رقص


گویند گر رقص به کمر آید
عمر پیر زاهد به سر آید

Monday, September 24, 2007

طعم گیلاس


طعم گیلاس

عمر کوته دنیا فرصت عاشقی ستاند ... تا شوی دلبسته تو را به آخر کشاند


Sunday, November 19, 2006

To be free ...


آزادگی

آری بسان گنگیم در بند برده داریم - چشمی به دل نداریم سر به گریبان گیریم
گر عمری بباشد شاید به فکر روزی ایم - کز گمراهان عاجل حالی برده گیریم

ای صاحبدل! بندهای عاشقی از سر وا بنه
که برده دار خود ابربرده ای بیش نیست
گر خواهی به آزادگی رسی
هر روز بندی از بندهای بردگی وا بنه

Monday, April 17, 2006

منحوس بازمانده


منحوس بازمانده

در ملحفه پیچیده، بر روی تخت افتاده
دو گوش سنگین، مجرای تنفس بسته

صدای نفسها به گوش، آه! نمی رسد، در دل می پیچد
مغزش فرمان نمی دهد قلبی که برایش می تپد

پیشانی از تب سوزان دردی در سراسر وجود
آهسته سر بر می آورد، من کجا ام؟

دوباره افسرده می شود، به زیر لاک می رود
اشکها راه گم کرده اند، چشمانش بی سو شده است

تو همانی که در آن زمان از احساس بی اعتنا عبور کردی
حال زمان عمری به تو داده است که بر خود بچشی

اطراف را نشناختی، بی تفکر به هر سویی شتافتی
بهانه ات چه بود؟ تجربه! براستی که گوشهایت سنگین شده

درد تو را به فکر واداشته خدایت داند که با تو چه کند فرشید

لرز وجودت را فرا می گیرد
صدایت در حنجره خفه می شود

فریاد التماس برای کمک به گوش هیچکس نرسد
انرژی ات به پایان رسیده به سختی نفس می کشی

مجبورت کرده اند که حرفی نزنی
سخنت نیش و کنایه به حقایق

حالش نپرسی، فراموشش کردی
آری آدمیان فریب غمزه نخورند دگر

تنها جوابت چیست؟ من این نیم!؟
چشمانت کور باد، ملحفه سیاه بر آن کشند

غریقی که شنا بلد بوده است ولی!؟
تا بانگ جرس منحوس خواهی ماند

غذا خوردن به تو آموختیم ولی غذا و آب را زتو گرفتیم
لذت عاشقی کردن به هنگام هجران یار را بیاموز

تب داغت قطع شده ولی در دل افسرده ای
... را پنهان کن اگر با مایی فرشید

"در نومیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است"
سر به دامان درگاه ما نهادی، همچنان بر آسمان نگاهی بینداز

"ماندن و سوختن و ساختن همه یادگار عشق است
انتقام از تو گرفتن کار من نیست کار عشق است"