Thursday, January 25, 2007

خواب برپا


خواب برپا

(و بارها گفته ام که اینها نشانه هاییست برای آدمیان تا آنها را به فکر فرو برند تا شاید حتی ذره ای از راز خلقت خویش پی برند و بتوانند هدف غایی خویش را دنبال کنند)


چرا باید مودب بود ... چرا باید محبت کرد ... چرا باید فدا شد
چرا باید دوست داشت ... چرا باید توجه کرد ... چرا باید صبر کرد
ف: همیخواهم عطر یار بر خرگوش ریزم و با کتاب شعرش آتش زنم
خ: زنهار که ما تو را بسان خورشیدی ساختیم که ظلمت جفا را نابود سازی
ف: چه سان که زمین آرزو بایستد، و پشت دیده بر ما روا دارد!
خ: و بر تو خوابهایی نازل کردیم تا یادت را منحرف سازیم و مشکلات را بر تو زیاد کردیم که به حل آنها مشغول شوی و به هزاران راه خواستیم توجه ات به غیر جلب شود اما ...
ف: ... قلب پسر دی از دختران دی بشکست. آنهایی که به خیال خودشان شناخت نفس آدمیان حرفه آنان بود. کین ظلم است که من از جنس آنان نیستم. خواب "شیرین،بهار،نازنین،من" را زمن گرفتی، غرورم را افزودی که دگر بر ناراضی این عشق سر التماس فرود نیاورم.
خ: ... و میوه عشق در دلت نهادیم و تو را آموختیم که بذر کینه در دل مکاری، حتی از خویشی که رنجانده ست تورا و مادری دوستدار فرزند. و تو از آنان کینه ای بر دل نداری. و آزمودیم تورا که گذشت پیشه کنی و غرور و عشق خود را فدا. نطفه عشق را زمادر آموختی و صبر زپدر تا صبر ایثار محبت روا داری بر خانواده و دوستان.
ف: آری! ارچه زخم ببینم باز هم محبت کنم و صبر پیشه ...
ارچه درین دیر فال، محال است دیدار یار ... زو نظری بر ما رسد، وز مدد کبریاست
خ:وگر نیک بنگری ذره ای از حکمت دریابی! که ما تو را انتخاب کردیم و توجه تان را بهم جلب کردیم، و تو را از سفر بازداشتیم و او را راهی ساختیم تا که شاید بر ما ایمان آورد چرا که تو صبر داشتی و بندگان در حد توان آزموده شوند و جنبه اسرار الهی طبقات دارد و همانا خواب واسطی است بمنظور درک اسرار برای فانانی که توجه کنند ...
ف: رضا خشنودی توست گرچه عدالت ظاهری از آن نباشد و گرچه من واسطی بیش نباشم ولی بدانم که حکمت ات بیش ازین باشد. و تو دانی که من ایمان دارم بر حکمت، توان، ... ات. و انسانها را توانی تغییر دادن که تو عاملی و من واسط.
خ: و در خواب از تو خواستیم کین اسرار فاش سازی و نه بیش ازین را! و تو حکمت این ندانی کین برای کیست.
ف: آری! من هیچم و هیچم و هیچم و تو همه چیز وبارها گویم این را ... و مویه هایم از برای درک توست ولی چه سود که نباید بیان کرد
...


No comments: